شب آرزوها
«لیلةالرغائب»، فراخوان ملائک به سوی خدا
نمیگویم هرروز، که هر لحظه دلم بهانه میگیرد؛ بهانۀ فرزند، همسر، مال، مقام... . از همه، طلب دارم؛ طلب زحمات و مشقتهای بر جان خریده در زندگی را؛ طلبِ نادیده گرفته شدنِ خودم، حقوقم، از خودگذشتگیهایم! به هر حال، یکی باید جوابگو باشد؛ فرزندم با احترام به من، با پیشرفت در رفتار و تحصیلش، همسرم با حمایت ها و مهربانیهای پیاپیاش، محلّ کارم با افزایش درآمد و ارتقاء شغلی و... .
آنقدر به این در و آن در میزنم تا بتوانم حداقل از یکیشان جوابی مطابق دلتنگیهایم بگیرم. بالأخره هم میگیرم، حتی اگر برای ساعتی باشد. اما آرام نمیگیرم! به راستی برداشتن موانع خارجی، فقط ساعاتی، شاید هم چند روزی آرامم کند. اما دوباره روز از نو، روزی از نو. هرچه هم به زور از خدا بخواهم همه چیز را درست کند، بالأخره یک جا میلنگد!
خدایا، از این همه گله و شکایت، خستهام! از آرامشهای یکی دو روزه و گاه یکساعته، خستهام! چه کنم؟!
سراغ مفاتیح میروم؛ به سوی مفتاح قلبم؛ همان که وقتی بازش میکنم، خط به خطش آرامم میکند. ورق میزنم، به دعای ابوحمزۀثمالی میرسم، چه سیر زیبایی.
فقط از آنجایش برایت میگویم که جواب قلبم شد، آرام جانم شد:
«مولای من، به عزتت سوگند اگر مرا از درگاهت برانی، نمیروم و از تملق و التماس به حضرتت دست برنمیدارم؛ زیرا قلبم گواه جود و کَرم توست و هرگز ناامید نمیشوم... .
مولای من، حبّ دنیا را از دلم بیرون کن.
آقای من، من به تو رغبت دارم و ترسم به سوی توست؛ چون آرزویم تویی و این آرزو مرا به سوی تو سوق میدهد.»
آه، چقدر این فرازها مرا از نشیبهای زندگی روزمره دور میکند؛ چقدر دلم «خدا» میخواهد تا مرا از «خود» برهاند و به سوی خویش و بهشتش فراخواند؛ که راه رسیدن به بهشت، کوتاه کردن آرزوهاست.
خوب که فکر میکنم، میبینم تمام آرزوهایم در عیش و نوش دوروزۀ دنیا خلاصه میشود؛ در حالی که باید از بینهایتی چون خدا، بینهایت را خواست. بینهایتی که با اشارۀ محبتش، ریشۀ آرزوهای باطل را از دلم برمیکند و آرزوی صادق را بر جایش مینشاند؛ تا دیگر از او و همه، طلبکار نباشم و حقیقتاً طالب حق شوم.
و طلب، حرکتی زیبا در درون است که قلب را به سوی وطن اصلیاش میخواند.
امشب ليلةالرّغائب، فراخوان ملائكه به سوی خداست؛ شبِ حركت طالبان حق به سكوی پرواز.
پس ای منتهای آرزوی آرزومندان، در این شب، قلبم را دریاب و از حبّ دنیا خالی گردان.
آمین یا ربّ العالمین.
افق از نگاه "معصومه زمانیان"
نظرات شما عزیزان: